آن قدر مرا سرد کرد …

سلامممم

خدا رو شکر من تونستم با تنهایی هام و بدبختی هام کنار بیام

بخاطر همین .....

شاید دیگه به این وب نرسم

یا یه موضوع دیگه رو شروع کنم

بوسسسسسسسسسس

دخترک دل شکسته کنار پنجره سيگار ميکشيد..
دخترک خسته بود آنقدر که يادش رفت بعد از
آخرين پـُــــک
سيگار را به پايين پرت کند نه خودش را ...

اين روزها پرم از لحظه هايی

خیابانها را ...رنگهای چراغ خطر راجدول ضرب را حتی ...!

 

 

کوچه هارا بلدشدم !

 

 

 

مغازه ها را ...

 

 

 

 

و دیگر ...

 

 

 

 

درهیچ راهی گم نمیشوم !

 

 

 

 

اما...هنوز

 

 

 

 

هنوز گاهی ...

 

 

 

 

میان آدمها گم میشوم !

 

 

 

آدمها را ...

 

 

 

بلدنیستم

 

جسارت میخواهد:

اگه یه روزصبح

خیلی خوشحال ازخواب بیدارشدم

ودیدم همه چیزخیلی خوبه,

نه غمی هست

نه دردی

نه غصه ای,

هه:روحم شاد

وقتی نیستی هم من هم دنیا نقاشی می کنیم...

من با مدادسیاه...

ودنیابامدادسفید...

من روزای دنیا رو رنگ می زنم...

ودنیا موهای منو....

خیالت اصلا به تو نرفتهـ

مهربان نیستـــــــ ...

آزارم می دهد...

دلمــ   خودت را می خواهد...

سهم  من ازتو 

عشق نیست...

ذوق نیست...

اشتیاق نیست...

همان دلتنگی بی پایان  است...

گراهام بل ِ لعنتی عزیز !

تلفنی که زنگ نمی خورد که

نیازی به اختراع نداشت !!

حوصله ات سر رفته بود

" چسب ِ قلب " اختراع می کردی ؛

می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده مان

و غصه ی زنگ نخوردن ِ تلفنی

که اختراعش نکرده ای را

نمی خوردیم !!

ساده بگویم گراهام بل عزیـــز !

حال ِ این روزهای مرا ، تــو هم مقصری ...